جدول جو
جدول جو

معنی گل مله - جستجوی لغت در جدول جو

گل مله
از توابع لاله آباد شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل کلم
تصویر گل کلم
نوعی کلم با گل هایی به شکل تودۀ سفید اسفنجی و سفت
فرهنگ فارسی عمید
دانه یا کورکی که به علت مالیدن دست یا دستمال آلوده در پلک چشم در پای مژه پیدا می شود، آژخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل مهره
تصویر گل مهره
مهره یا گلولۀ کوچک که از گل درست کنند، مهرۀ کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل میخ
تصویر گل میخ
نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
عنوانی برای مرد درویش، درویش
فرهنگ فارسی عمید
(گُ مَ لِ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان واقع در 35هزارگزی جنوب باختری اردستان و 19هزارگزی شمال راه شوسۀ اردستان به اصفهان. هوای آن معتدل و دارای 159 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خشکبار و کتیراست. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان لنگاشهرستان شهسوار. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از رود خانه کاظمرود. محصول عمده آنجا برنج، چای و مرکبات. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان سیاهکلرود است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(ظِلْ لُ اِ لاه)
هو الانسان الکامل المتحقّق بالحضره الذاتیه. کذا فی اصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). و شاید کلمه ظل اﷲ بوده و طابع غلط کرده است
لغت نامه دهخدا
(چِ پِلْ لَ / لِ)
چهل پله. آب انبار که چهل پله گودی آن است. آب انبار بسیار گود هر چند که دارای چهل پله نباشد. آب انبار چل پله ای. هر آب انبار پرگود اگر چه پله های آن از چهل تا بیشتر یا کمتر باشد
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ تَ / تِ)
گل و بوته. و با کشیدن و انداختن ترکیب شود. کشیدن یا انداختن شکل گل و بوته در پارچه یا کاغذ یا چیز دیگر. رجوع به گل و بوته شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم، واقع در 67000گزی جنوب خاوری راین و 2000گزی راه شوسۀ بم به جیرفت. دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ خُ / خَ لَ)
غافت. (بحر الجواهر). رجوع به غافت شود
لغت نامه دهخدا
(گُ مُ ژَ / ژِ)
دانه یا جوشی که در پلک چشم بوجود آید
لغت نامه دهخدا
(گُ گُمْ بَ)
ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 38هزارگزی جنوب خاور الیگودرز، کنار راه مالرو برج فهره به کاظم آباد. دارای 41 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
آلتی است معماران را که بدان گل و آهک بر در و دیوار مالند و آنرا کرفی گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 15000 گزی شمال خاوری آمل، کنار رود خانه هراز. هوای آن معتدل و دارای 215 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز ومحصول آن برنج، کنف و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل مغره
تصویر گل مغره
گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مقلو
تصویر گل مقلو
گل اندلسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل ملاط
تصویر گل ملاط
گل لابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
درویش عنوانی است که به درویشان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل موگه
تصویر گل موگه
گل برف گل برفک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
میخ آهنین با سر مدور پهن (که بر دروازه کوبند یا میخ چادر و مانند آن) : شب وصل تو نهان آمده ام تا دم صبح ماه را ساخته گل میخی و بر در زده ام. (مسیح کاشی)، دگمه ای که خلخال ودست برنجن را بدان بند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نقش گل در جامه و غیره، بطور مطلق نقش و نگار بر روی کاغذ و جامه و پارچه های ابریشمین و امثال آن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مژه
تصویر گل مژه
کورکی که بعلت دست آلوده مالیدن در پلک چشم زیر مژه پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چل پله
تصویر چل پله
آب انباری که قریب چهل پله گودی آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو مله
تصویر دو مله
اصلاح نمودن میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله و مهره ای که از گل سازند، مهره کمال گروهه (خصوصا) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک. (سوزنی)، کره زمین، آدمی (که گویند از خاک سرشته شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مژه
تصویر گل مژه
((گُ. مُ ژِ))
دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل میخ
تصویر گل میخ
((گُ))
نوعی میخ که سرش پهن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل مهره
تصویر گل مهره
گلوله و مهره ای که از گل سازند، کره زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
((گُ لِ مُ))
عنوانی است که به درویشان دهند
فرهنگ فارسی معین
تله ی موش
فرهنگ گویش مازندرانی
ماده سگ هر جایی
فرهنگ گویش مازندرانی